به گزارش پایگاه اطلاع رسانی صیانت از نهاد خانواده به نقل از خبرگزاری فارس: بزرگترهای فامیل میدانستند این زوج جوان از آن زوجهایی نیستند که از روی احساس و جو زدگی تصمیم گرفته باشند. آنها دو سال پیش در یک تصمیم مهمتر، خودشان را به بزرگترهای خانواده و فامیل ثابت کرده بودند. کوچک و بزرگ دیدند و شنیدند که این پسر و دخترعمو چطور پای عقایدشان ایستادند. داستان از این قرار بود؛ وقتی «حسین فرجی» ۵ سال پیش، پایش را در یک کفش کرد که من فقط و فقط دخترعمویم را به همسری میخواهم و برای رسیدن به خواستهاش بهقدری پافشاری محترمانه کرد که به همه خانواده خود و عمویش ثابت کرد که عشق میتواند همه جهشهای ژنی را دور بزند.
وقتی داماد دلش هوایی شد
درست دو سال پیش بعد از اینکه جواب مثبت را از عمویش، یعنی پدر عروس خانم گرفت و خیالش از بابت دخترعمو راحت شده بود. باز هم جوان عاشق قصه ما، هوایی شد، دلش جای دیگری رفته بود. شب و روزش را به هم دوخته بود. خودش را مثل همین روزهای کرونایی که نفسهای آخرش را میکشد قرنطینه کرده بود؛ اما قرنطینه او با قرنطینه ما فرق داشت. قرنطینه او از سر عشق بود، نه از سر ترس. دل او رفته بود به حرم بیبی زینب (س) بهجایی که میخواست مدافع حرم باشد. دلش رفته بود سوریه؛ اما جسمش در شهرستان بندر گز جامانده بود. دورههای آموزشی سپاه قدس را گذرانده بود؛ اما حالا مانعی برای رفتنش به سوریه وجود داشت ، قوانین تغییر کرده بود و از یک خانواده فقط یک نفر میتوانست به سوریه برود و قرعه به نام برادر بزرگش «عمار» افتاده بود. این قانون جدید دست او و دیگر برادرانش از سوریه کوتاه میکرد؛ اما او کوتاه نمیآمد خودش را به آبوآتش میزد از همان موقع بیقراریهای حسین شروع شد. جوانی که بعد از سالها از خانواده عروس جواب مثبت گرفته بود؛ حالا قید دلش را زده بود و رسالت دیگری بر دوش خود احساس میکرد.
عشق دوران نامزدی چه میشود!
همان موقع همه هاج و واج مانده بودند؛ اما در این بین شخصی که اصلاً تعجب نمیکرد نامزدش «زهرا فرجی» بود او هم مثل مادر داماد نهتنها موافق بود بلکه اصرار میکرد که زودتر راهی سوریه شود.
از حسین فرجی میپرسم: اینهمه بیقراری برای رفتن به سوریه؟ آنهم وقتی تازه به مراد دلت رسیده بودی؟
میگوید: «اهلبیت عشق اول و آخر ما است. چطور من برای دفاع از حرم بیبی زینب(س) انتخاب نشوم؟ نرفتن برای من درد بود. نرفتن برای من درد داشت».
حسین آقا با هزار خواهش و تمنا همان دو سال پیش به مراد دیگر دلش رسید و عازم سوریه شد. خودش معتقد است: «با دعای مادرم و نامزدم من راهی سوریه شدم. همه درها به روی من بسته شده بود. وقتی مادرم و نامزدم برای رفتنم به سوریه نذر کردند من حاجتروا شدم».
شادی جاودانگی میخواستیم
قصه رفتن حسین به سوریه در اوج وابستگی عاطفی، بعد از سالها انتظار کشیدن و بله گرفتن از خانواده عروس خانم به همه ثابت کرد که حسین آقا و زهرا خانم پیمان عشقشان را در محضر اهلبیت(ع) بستهاند و خواستهشان در مسیر سبک زندگی اهلبیت(ع) است.
عروس خانم «زهرا فرجی» از خواستههایش گذشت. وقتی روز جشن ازدواج آنها فرا رسید بدون هیچ بریز و بپاشی. بدون هیچ مراسم خاصی، همه هزینهها را خرج افراد نیازمند کردند تا دل آنها را شاد کنند تا برای همیشه شادی معنوی ازدواجشان حفظ شود. میگوید: «نیمههای ماه رمضان بود حسین آقا به منزلمان آمد و گفت: «من پیشنهادی دارم که امیدوارم بپذیری! به دلم افتاده همه مخارج جشن ازدواجمان را به نیازمندان هدیه کنیم، برایشان وسیله زندگی بخریم و در شب تولد امام حسن (ع) کریم اهلبیت هدایا را به آنها برسانیم» مات و مبهوت مانده بودم من دیگر همسرم را میشناختم وقتی حرفی میزد روی حرفش ثابتقدم بود. دل توی دلم نبود که خانوادهها چه برخوردی با این تصمیم خواهند داشت».
حسین آقا درحالیکه چشمانش از شادی برق میزد گفت: «وامی که قرار بود برای مراسم ازدواج بگیریم حاضر شده، فقط دلم میخواهد تو با من همراه شوی» راستش چند ساعت اول کمی شوکه بودم. ما فقط چند روز فرصت داشتیم، دلم میخواست در این تصمیم خیر با همسرم شریک باشم؛ اما راضی کردن خانوادهها قصه دیگری بود».
خدا کند که نگویند نه!
زهرا خانم می گوید:« تصور اینکه خانوادههایمان بهخصوص پدرم در مقابل این تصمیم چه عکسالعملی نشان بدهند یکلحظه دست ازسرم برنمیداشت. من تنها دختر و فرزند اول خانواده بودم و دل دادن به این تصمیم به نظر من برای پدر و مادرم سخت میآمد. بالاخره خانوادهام را از این تصمیم باخبر کردیم هرچند رضایت آنها برای ما خیلی مهم بود. راستش شوکه شده بودند. تا بتوانیم به یک جمعبندی برسیم زمان ولادت امام حسن (ع) را از دست دادیم و نتوانستیم هدایایمان را برای خانوادههای نیازمند آماده کنیم؛ اما هر چه به اواخر ماه مبارک رمضان نزدیکتر میشدیم انگار دعاهایمان مستجاب میشد و همه اعضای خانواده با ما همسوتر میشدند تا بالاخره در روز عید فطر لوازمخانگیهایی که خریداری کرده بودیم را به دست نیازمندان رساندیم. خوشحالی آنها به زندگی ما برکت میدهد امیدوارم دعای خیرشان آرامش زندگیمان باشد. شبی که بیهیچ مراسمی به خانه خودمان رفتیم برای همیشه جاودانهترین شادی زندگیمان را رقم زدیم».
مرد من، مرد روزهای سخت است
حسین و زهرا بهزحمت از عاشقانههایشان میگویند. خیلی اهل حرف زدن نیستند از عروس خانم میپرسم چه زمانی به وجود همسرت افتخار کردی؟ کمی فکر میکند و میگوید: «وقتی برادرهایش از شجاعتش میگفتند قند توی دلم آب میشد. وقتی تعریف میکنند که سختترین کارها مثل بستن داربستها را در هیأتها بر عهده میگیرد بدون اینکه ترسی به دل راه بدهد به او افتخار میکنم. او همه کارهایش برای اهلبیت(ع) است وقتی عشق به اهلبیت را در او میبینم دلم قرص میشود. راستش چند وقت پیش در مسیر رفتن به روستای پدریمان (آغوز دره) بودیم. هوا هنوز گرم نشده بود و جاده مهآلود بود. یکی از ماشینهای گذری در جاده گیر افتاده بود و هر چه مردم کمک میکردند نمیتوانستند ماشین را از چاله بزرگ بیرون بیاورند. حسین آقا از دور صحنه شلوغ و ازدحام ماشینها را دید .در همان چند ثانیه رضایت من را گرفت و ترمز کرد. همسرم مرد کار و عمل است ظرف چند دقیقه تلاش، ماشین را بکسل کرد و بیرون کشید. صاحب ماشین میخواست با پرداخت هزینه محبت او را جبران کند؛ اما دیدم که حسین چقدر ناراحت شد. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم همین چند روز پیش بازهم همین اتفاق برای ماشین پلیس افتاده بود، کمک کرد تا ماشین پلیس از جوی آب بیرون بیاید. حسین آقا برای من و خیلیها پشت و پناه است که بتوانیم به او تکیه دهیم».
لقمه حلال در دامداری است
محبت عروس خانم به آقای داماد او را به حرف آورده است از خودش چیزی نمیگوید؛ اما راجع به همسرش و مهربانیهای او دنیا حرف دارد هرچند آنها را هم بهسختی بر زبان میآورد از شغل همسرش میپرسم میگوید: «دامدار است و بسیار دلسوز در حق دامهایش. به گاو و گوسفندهای دامداری جور دیگری رسیدگی میکند. بارها برای من از لحظه دوشیدن گاوها گفته که چقدر لذتبخش است. معتقد است که با دوشیدن گاوها روزی را با چشمان خودت میبینی. از لحظه به دنیا آمدن برهها میگوید که معجزه خداوند را شاهد هستی. من می دانم او در کارش هم عبادت میکند. اصلاً نگاهش به کار همین است، کار دامداری مثل کار اداری نیست که بتوانی از زیر کار در بروی. هر چهکار کنی سود میبری و اگر تنبلی کنی ضرر میدهی. یکی از حلالترین درآمدها همین کار دامداری است».
باکارش عبادت میکند
میپرسم: کار مستقیم با دام سخت است. دوست نداشتی همسرت یک کار پشت میزی داشت؟ کمی فکر میکند و میگوید: «نمیدانم این حرف را باید به شما بگویم یا نه؟ هرچند؛ من شغل همسرم را دوست دارم؛ اما از او پرسیدم که چرا کار پشت میزیات را ترک کردی و کار سخت دامداری را انتخاب کردی؟ تا همین پارسال حسین آقا در یک شرکت کار میکرد. ابتدا برای من توضیح نمیداد که چرا شرکت را با حقوق خوب و کار راحت ترک کرد؛ اما در همین ماه رمضان برایم گفت: «سال گذشته در ماه مبارک رمضان وقتی روزه بوده برخی کارمندها ناهار میخوردند. تحمل این صحنهها برایش سخت بود. یک روز که برخی کارمندها در حال خوردن ناهار بودند به او میگویند بیا مهمان ما باش. گناه خوردن روزهات با ما. بعد از شنیدن این حرفها ترجیح میدهد با هر سود و زیانی که شده کار مستقل و پول حلالتری را انتخاب کند. من به او و انتخابهایش نهتنها احترام میگذارم بلکه افتخار میکنم.»
ما از قبل میدانستیم که حسین آقا یکی از جهادیهایی است که در مبارزه با کرونا از جانودل مایه گذاشته است از ضدعفونی کردن معابر گرفته تا توزیع بستههای معیشتی در شهر بندر گز و یکی از کارهای مهم او حضور مؤثرش در طرح قربانی و رساندن گوشت تازه به دست نیازمندان است طوری که از سود خودش میگذرد. یکی از کارهای جذاب او نگهداری و پروار کردن برههایی است که قرار شده برای مراسمها در هیأتها قربانی شوند بدون اینکه هزینهای بگیرد برهها را در بین دامهای خودش پروار میکند و معتقد است که همین برهها باعث برکت دامداری او هستند».
اگر خوبی باشد از همسرم است
داماد هیچکدام از حرفهای عروس خانم را نشنیده است نمیداند که زهرا خانم درباره او برایمان چه گفته است؛ اما وقتی از او میپرسم چطور راضی شدید که هزینه مراسم ازدواجتان را هدیه دهید، میگوید: «کمال همنشینی با همسرم و همچنین مادر همسرم که زنعموی من است و یکی از خوبهای روزگار است، باعث شد بر تصمیم خودم استوار بمانم اگر آنها نمیخواستند، نمیشد. من کاری نکردم کمترین کاری بوده که از دستم برآمده. اگر هم خوبی بوده از همسرم بر من سرایت کرده است».
با وجود اینکه این عروس و داماد به مصاحبه با ما راضی نمی شدند؛ اما آنها را با این جمله راضی کردیم که کار شما میتواند الگویی برای دیگر جوانهای این مرزوبوم باشد و ممکن است عروس و دامادهای دیگری مثل شما دوست داشته باشند این شادی جاودانه را تجربه کنند و با بخشش آنها دل چندین خانواده دیگر نیز شاد شود.
باشد که این گزارش هم هدیه ما به این زوج مهربان باشد. زوجی که بدون هیچ مراسم خاصی زندگیشان را آغاز کردند و آرزو دارند هر چه زودتر راهی سفر کربلا شوند.